دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده... برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان... برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم... حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...!!! ... برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش... خنده هایی که دارم فراموششان می کنم... و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام ...!!!
دلم میخواهد تو را بازسازی کنم مانند پازلی که مدت هاست دورافتاده اند تیکه هایی بی مانند همانند تو همانند دستانت، مهربانیت، صداقتت . تو بازتابی از تمام تمام نا تمام من با غرور و حس مردانه ات، می تابی می تابی بر من، آشیانه می سازی می بالم بر تو، بر آرامش آغوشت
خيلي نگران خودم هستم آيا بلايي به سرم آمده؟ زنده ام يا مرده؟ اصلا از خودم خبر ندارم....... در اين صبحگاه در خانه ام را ميزنم كسي كه در را باز ميكند خودم هستم حسابي به خودم نگاه ميكنم ديگر از آن چهره خندان خبري نيست...... آه! چه صبحي پس امروزهم زندگي خواهم كرد جز خودم كسي را ندارم و تنها اين موضوع مرا نگران ميكند.........
لينك ثابت